top of page

از دکترین صدور انقلاب تا نیابت روسیه: سپاه پاسداران و دلایل استراتژیک حملات اسرائیل

Updated: 5 days ago

از دکترین صدور انقلاب تا نیابت روسیه: سپاه پاسداران و دلایل استراتژیک حملات اسرائیل

با وقوع انقلاب بهمن ۵۷، جمهوری اسلامی بجای اتکا به ارتش شاهنشاهی، که آن را نماد غربگرایی می‌دانست، نیرویی ایدئولوژیک و موازی را پایه‌ریزی کرد:


سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. از آغاز، سپاه نهادی فراملی بود، نه نیرویی برای دفاع ملی؛ مأموریت آن، اجرای دکترین صدور انقلاب و مقابله با غرب از طریق شبکه‌های نیابتی بود.- سپاه با آموزش و تجهیز گروه‌هایی در لبنان، عراق، یمن و غزه، شبکه‌ای فراملی ایجاد کرد که هدف آن، محاصره عملیاتی اسرائیل بود. اما آنچه این شبکه را به‌ سوی زوال کشاند، فروپاشی قدرت روسیه در دو موج بود: نخست در دهه ۹۰ با سقوط شوروی، و سپس از ۲۰۲۲ با جنگ اوکراین.- سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، امروز به‌ عنوان وارث ایدئولوژی جنگ سرد، بازوی روسیه، و حامل پروژه صدور انقلاب، نه‌تنها خدمتی به امنیت ملی ایران نمی‌کند، بلکه به ابزاری برای تهدید بین‌المللی بدل شده است؛ ابزاری که در خط مقدم حملات اسرائیل قرار دارد و بیش از هر زمان، در معرض فروپاشی است.- در واقع، سپاه پاسداران امروز دیگر هیچ مأموریت معتبری برای انجام ندارد؛ نه «انقلاب اسلامی» مشروعیتی در میان مردم دارد که نیاز به پاسداری داشته باشد، و نه محور موسوم به «مقاومت»– که عملاً فروپاشیده– بستری برای تحرکات فرامرزی باقی گذاشته است. این نهاد که زمانی مدعی دفاع از «مستضعفان» بود، اکنون حتی از تأمین امنیت فرماندهان ارشد خود نیز عاجز است.


– در سال‌های اخیر، حملات اسرائیل به اهداف کلیدی درون ایران دیگر واکنشی یا موردی نیست، بلکه نشانه‌هایی روشن از یک استراتژی بلندمدت و هدفمند را آشکار می‌سازد. یک استراتژی که تمرکز آن بر تضعیف ستون نظامی– ایدئولوژیک جمهوری اسلامی یعنی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. این حملات، از ترورهای هدفمند، حملات پهپادی، جنگ سایبری، تا بمباران مستقیم مراکز سپاه در سوریه و عراق، نشان می‌دهند که در تحلیل امنیتی اسرائیل، سپاه نه صرفاً نیرویی داخلی، بلکه یک بازیگر فراملی و تهدیدی ساختاری برای نظم منطقه‌ای است.


اما سپاه چگونه به اینجا رسید؟ چرا اسرائیل تمرکز خود را بر این نهاد گذاشته است؟ و نقش اتحاد شوروی در شکل‌گیری چنین ساختاری چه بوده است؟


برای پاسخ، باید به بستر ژئوپلیتیک شکل‌گیری جریان‌های ضداسرائیلی از ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۹ و رویداد ۵۷ بازگردیم؛ دوره‌ای که اتحاد جماهیر شوروی، با بهره‌برداری از نزاع فلسطین– اسرائیل، به ایجاد محوری چپگرا و ضدغربی در خاورمیانه پرداخت و با آموزش و تسلیح گروه‌های چریکی، بذر ساختارهایی را کاشت که بعدها در ایران در قالب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ثمر نشستند.


از زمان اعلام موجودیت اسرائیل، خاورمیانه به عرصه رقابت ایالات متحده، غرب و شوروی بدل شد. شوروی، گرچه در آغاز از تشکیل اسرائیل حمایت کرد، اما از دهه ۱۹۵۰ به پشتیبانی از محور عربی– اسلامی ضداسرائیلی پرداخت. ابزار این راهبرد، تجهیز نظامی، اطلاعاتی و ایدئولوژیک نیروها در کشورهایی چون مصر، سوریه، عراق و سازمان آزادیبخش فلسطین بود. گروه‌هایی مانند «فتح»، «جبهه خلق» و «جبهه دموکراتیک» بطور مستقیم در مراکز نظامی بلوک شرق آموزش دیدند.


در این فضا، فعالان چپگرای ایرانی و عرب، و سپس نیروهای اسلامگرای چپ‌زده، جذب این اردوگاه‌ها شدند؛ گروه‌هایی چون مجاهدین خلق، فداییان خلق، و شاخه‌هایی از «چپ اسلامی» که بعدها در جمهوری اسلامی به مناصب کلیدی دست یافتند. شوروی از این شبکه‌ها برای فشار بر نظام شاهنشاهی بهره برد، و پس از آن، سپاه پاسداران از دل همین ساختارها زاده شد؛ نهادی که وارث آموزه‌های چریکی، ضداسرائیلی و چپگرایانه دوران جنگ سرد بود.


با وقوع انقلاب بهمن ۵۷، جمهوری اسلامی بجای اتکا به ارتش شاهنشاهی، که آن را نماد غربگرایی می‌دانست، نیرویی ایدئولوژیک و موازی را پایه‌ریزی کرد: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.


این نهاد، از آغاز، نه‌تنها مأمور حفظ نظام در داخل، بلکه ابزاری برای صدور انقلاب، مبارزه با اسرائیل، و گسترش گفتمان ولایت فقیه در منطقه بود؛ اموری که در شرح وظایف ارتش شاهنشاهی وجود نداشت.


هسته اولیه سپاه از گروه‌های اسلامگرای اغلب آموزش‌دیده در سوریه، لبنان و لیبی شکل گرفت که در سال ۱۳۵۸ در قالب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی متحد شدند؛ سازمانی شامل هفت گروه، چون منصورون،صف، امت واحده و فجر اسلام. چهره‌هایی مانند محسن رضایی، شمخانی، بروجردی، غلامعلی رشید و ذوالقدر از جمله فرماندهان بعدی سپاه، آموزه‌های ترکیبی نظامی و چپ اسلامی را از اردوگاه‌های فلسطینی فرا گرفته بودند.در کنار آنان، محمد منتظری نقش برجسته‌ای در شکل‌گیری مأموریت فرامرزی سپاه ایفا کرد. او با اتکا به روابطش با یاسر عرفات و قذافی، با ایجاد واحد نهضت‌های آزادیبخش در سپاه، طرح صدور انقلاب را از طریق اعزام نیرو به لبنان و فلسطین بنیان نهاد.


سپاه با شعارهایی چون «امت اسلامی» و «نابودی صهیونیسم» همان آموزه‌های چپ‌گرای ضدغربی را با پوشش اسلامی در خود نهادینه کرد. از آغاز، سپاه نهادی فراملی بود، نه نیرویی برای دفاع ملی؛ مأموریت آن، اجرای دکترین صدور انقلاب و مقابله با غرب از طریق شبکه‌های نیابتی بود. حتی در نام آن نیز ایران جایگاهی ندارد.در دهه‌های اخیر، سپاه ، به‌ ویژه از طریق نیروی قدس ، از یک نهاد نظامی به بازیگری ژئوپلیتیک بدل شد.


این گسترش، تنها حاصل برنامه‌ریزی جمهوری اسلامی نبود، بلکه در امتداد منافع روسیه در منطقه نیز قرار گرفت. روسیه به‌ عنوان وارث ژئوپلیتیک شوروی، از بحران سوریه و بهار عربی، برای تثبیت نفوذ خود در مدیترانه و مرزهای اسرائیل، به بازویی در زمین خاورمیانه نیاز داشت. سپاه قدس، با تجربه، منابع مالی، شبکه نیابتی و گفتمان ضدغربی اسرائیلی، این نقش را ایفا کرد.


سپاه، با بهره‌گیری از خلأ قدرت در عراق و سوریه و تسلط بر گروه‌هایی چون حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی، ساختاری لجستیک و عملیاتی پیرامون مرزهای اسرائیل ایجاد کرد؛ از غزه و لبنان تا جولان، عراق و یمن. با احداث انبارهای زیرزمینی، خطوط انتقال موشک، و تونل‌های عمیق، شبکه‌ای از نفوذ پدید آورد که اسرائیل را در محاصره عملیاتی قرار می‌داد.


در این چارچوب، اسرائیل سپاه را نه‌فقط تهدیدی خارجی، بلکه خطری امنیتی در مرزهای خود تلقی می‌کند. حملاتی که از ترور فخری‌زاده تا انفجار انبارهای موشکی را شامل می‌شود، بخشی از دکترین امنیت ملی اسرائیل است و نه صرفاً واکنشی سیاسی.


در حقیقت، اقدامات ارتش اسرائیل در برابر سپاه پاسداران، ماهیتی واکنشی دارد؛ پاسخی است محدود، متوازن و کنترل‌شده در برابر کنش‌هایی مخرب، عمیق، هدفمند، ایدئولوژیک و مستمر از سوی سپاه، که چند دهه سابقه‌ دارد. این تفاوت بنیادین در ماهیت کنش و واکنش، نشان می‌دهد که تهدید اصلی، نه در واکنش اسرائیل، بلکه در پروژه فراملی و جنگ‌طلبانه سپاه نهفته است.


تحلیل ارتش اسرائیل، نیروی قدس را با سه بُعد تهدید ارزیابی می‌کند: بُعد موشکی، بُعد هسته‌ای و بُعد نیابتی. حملات اسرائیل، با هدف تخریب این توانایی‌ها و افزایش هزینه برای جمهوری اسلامی، روز به‌ روز گسترده‌تر شده‌ است.

از ۱۳۵۷ جمهوری اسلامی با اتکا به درآمدهای نفتی و هدایت ایدئولوژیک، سپاه را به محور پروژه‌ای بدل ساخت که هدف آن، ایجاد محور ضداسرائیلی در منطقه بود؛ محوری که در همسویی با منافع شوروی و سپس روسیه، نیروی قدس را به بازوی اجرایی نیابتی مسکو تبدیل کرد.


سپاه با آموزش و تجهیز گروه‌هایی در لبنان، عراق، یمن و غزه، شبکه‌ای فراملی ایجاد کرد که هدف آن، محاصره عملیاتی اسرائیل بود. اما آنچه این شبکه را به‌ سوی زوال کشاند، فروپاشی قدرت روسیه در دو موج بود: نخست در دهه ۹۰ با سقوط شوروی، و سپس از ۲۰۲۲ با جنگ اوکراین.


در موج نخست، صدام و قذافیِ روسوفیل، سقوط کردند. جمهوری اسلامی، با بهره‌گیری از خلأ قدرت، سپاه را به‌ عنوان مرکز «محور مقاومت» بازسازی کرد. در موج دوم، جنگ اوکراین، روسیه را از نظر اقتصادی و نظامی فرسود و نقش حمایتی آن را به‌ شدت تضعیف کرد.


در پی اقدامات اسرائیل‌ستیزانه سپاه طی چند دهه، از انفجار مقرّ نیروهای آمریکایی و فرانسوی در بیروت تا راکت و موشک‌پرانی‌های مستمر به خاک اسرائیل و کشتار یهودیان در آرژانتین– یورش فجیع و مرگبار حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تلاشی برای بازیابی قدرت «محور مقاومت» بود؛ اما نتیجه آن آغاز دومینوی فروپاشی گردید: نابودی زیرساخت‌های حماس، تضعیف حزب‌الله، افشای شبکه‌های سپاه در سوریه، فرار بشار اسد و تمرکز حملات بر قلب این محور: سپاه و جمهوری اسلامی.


آنچه این دومینو را ممکن ساخت، بیش از هر چیز، ناتوانی روسیه در ایفای نقش حمایتی بود. ضعف ساختاری روسیه، خلأیی پدید آورد که زنجیره وابستگان سیاسی و نظامی‌اش را بی‌پشتوانه ساخت و زمینه را برای ضربات گسترده‌تر اسرائیل به مرکز فرماندهی منطقه‌ای آن، یعنی سپاه، فراهم کرد.


سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، امروز به‌ عنوان وارث ایدئولوژی جنگ سرد، بازوی روسیه، و حامل پروژه صدور انقلاب، نه‌تنها خدمتی به امنیت ملی ایران نمی‌کند، بلکه به ابزاری برای تهدید بین‌المللی بدل شده است؛ ابزاری که در خط مقدم حملات اسرائیل قرار دارد و بیش از هر زمان، در معرض فروپاشی است.


در واقع، سپاه پاسداران امروز دیگر هیچ مأموریت معتبری برای انجام ندارد؛ نه «انقلاب اسلامی» مشروعیتی در میان مردم دارد که نیاز به پاسداری داشته باشد، و نه محور موسوم به «مقاومت»– که عملاً فروپاشیده– بستری برای تحرکات فرامرزی باقی گذاشته است. این نهاد که زمانی مدعی دفاع از «مستضعفان» بود، اکنون حتی از تأمین امنیت فرماندهان ارشد خود نیز عاجز است. حاصل بیش از چهار دهه فعالیت آن، چیزی جز گسترش فقر، تخریب زیرساخت‌های ملی، ناامنی منطقه‌ای و بی‌ثباتی داخلی نبوده است. سپاه، نه حافظ کشور، بلکه نقطه‌ ضعف استراتژیک ساختار کشور شده؛ و نه ابزار اقتدار ملی، بلکه باری بر دوش ملت ایران است.


در چنین شرایطی، تنها یک ارتش ملی، منسجم و وفادار به مردم– همچون ارتش سربلند شاهنشاهی ایران– می‌تواند ستون امنیت، ثبات و اقتدار ملی در دوران گذار و پس از آن باشد. ارتشی که همواره نماد نظم، انضباط و وفاداری به میهن خویش بوده، نه تابع ایدئولوژی، بلکه متعهد به قانون، یکپارچگی سرزمینی و امنیت ملت. اکنون، زمان آن فرا رسیده که در پرتو طرح شکوفایی ایران، با پشتیبانی شهریار میهن، شاهزاده رضا پهلوی، بازآفرینی ارتش ملی به‌ عنوان نیروی تضمین‌کننده صلح، امنیت و استقلال، در دستور کار قرار گیرد؛ نیرویی در خدمت ایران، نه ابزار قدرت‌های بیگانه.


Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
bottom of page