ایران در آستانه نوسازی سیاسی؛ فرصتی برای نهادهای کارآمد و پایان سیاستزدگی
- آریا چَمروش
- Jun 29
- 3 min read
Updated: 5 days ago

این مقاله به بررسی بحران نهادسازی در ایران میپردازد و نشان میدهد که ریشه اصلی سیاستزدگیِ فرساینده در جامعه، نه فقدان تجربه نهادسازی، بلکه ناتمامماندن روند مدرنیته اجتماعی و نبود زیرساختهای مشارکتمحور است. با نگاهی تاریخی به تلاشهای دوره پهلوی در شکلدادن به نهادهای مدنی، و تحلیل سرکوب نظاممند نهادهای مستقل در جمهوری اسلامی می پردازد، نوشتار بر این نکته تأکید میکند که نوسازی سیاسی بدون نهادسازی، مسئولیتپذیری و فرهنگ مشارکت ممکن نیست. مقاله با دعوت به بازخوانی تجربهها، حمایت از نیروهای نهادساز، و پرهیز از سیاستزدگی، مسیر عبور از بحران و ساختن آیندهای مبتنی بر اعتماد، گفتوگو و عقلانیت را ترسیم میکند.
ایران در مسیر شکلگیری نهادهای مدنی و سیاسی، با گسستی تاریخی و اجتماعی مواجه بوده است؛ گسستی که نه از فقدان تجربه نهادسازی، بلکه از ناتمام ماندن روند مدرنیته اجتماعی و مقاومتهای درونی جامعه در برابر آن ریشه میگیرد. در حالیکه در روند مدرنیته جهانی در بسیاری از کشورها نهادهای مدنی و سیاسی از دل تحولات تدریجی جامعه سربرآوردند، در ایران بیشتر تجربه دولتسازی از بالا شکل گرفته و تلاشها برای نهادسازی از پایین اغلب ناپایدار و سطحی باقی ماندهاند.
در دوران پهلوی، به ویژه از دهه ۱۳۴۰، دولت با قدرت به بنای زیرساختها، ارتقای آموزش عمومی، توسعه شبکههای مدنی و ایجاد نهادهای عمومی پرداخت. انجمنهای شهر و روستا، شوراهای تخصصی، و «حزب رستاخیز ملت ایران»، از جمله تلاشهایی بودند که با هدف تمرین مشارکت سیاسی در سطح ملی و ارتقاء دانش سیاسی عمومی طراحی شدند. این تجربهها، در چارچوب نظریههایی چون “نهادهای فراگیر” و “دولت پیش از دموکراسی”، تلاشی منظم برای پرکردن شکاف نهادسازی از پایین به شمار میرفتند. اما مقاومتهای سنتی، تحریف جریانهای چپ، و بیاعتمادی نخبگان، مانع از بلوغ این نهادها شدند.
جامعه امروز ایران درگیر سیاستزدگی گسترده اما بیریشه است؛ سیاستی که بجای آنکه در نهاد و برنامه تجلی یابد، در قالب هیجان، واکنش، و گفتارهای لحظهای بروز میکند. گفتمان سیاسی امروز، بیشتر میدان برخورد احساسات، داوریهای فوری، و واکنشهای شبکهای است تا محصول مشارکت عقلانی یا نهادمند. سیاستورزی در بسیاری از سطوح به تولید محتواهای زودگذر در رسانههای اجتماعی محدود شده و فضای گفتگوهای سیاسی، بیش از آنکه نهادساز باشد، فرساینده است.
فاصله میان مدرنیزاسیون ساختاری و مدرنیته اجتماعی، که نظریهپردازانی چون آنتونی گیدنز بر آن تأکید کردهاند، در ایران بسیار عمیق است. نهادهای میانجی، مرجعیتهای فکری، و آموزش مدنی مستمر جای خود را به واکنشهای مقطعی، قضاوتهای احساسی و بیاعتمادی فراگیر دادهاند. احزاب، اتحادیهها و انجمنها یا وجود ندارند یا فاقد ساختار و اثرگذاریاند.
پرسش کلیدی آن است که چرا نهادهای سیاسی از بطن جامعه ایرانی شکل نمیگیرند؟ پاسخ را باید در ضعف سنت مشارکت سازمانیافته، نبود الیت نهادساز، و ذهنیت فردگرای سنتی جستجو کرد. حتی در مقاطع مهم فضای باز سیاسی دوران پهلوی دوم، دهه ۱۳۲۰، دهه ۱۳۳۰، و دهه ۱۳۵۰، نخبگان سیاسی بجای بهرهبرداری نهادمحور، گرفتار رقابتهای فرساینده و تخریب متقابل شدند. ساختار سیاسی تلاش کرد با تأسیس نهادهایی مانند «حزب رستاخیز ملت ایران» این خلأ را جبران کند، اما این تلاشها نهتنها به درستی درک نشدند، بلکه با هجمه ایدئولوژیک نیز روبرو گردیدند.
در دوران جمهوری اسلامی، این بحران ژرفتر شد. ساختار ولایتمحور پستتوتالیتری، نهتنها نهادهای مستقل را سرکوب کرده، بلکه الیت نهادساز را نیز به صورت سیستماتیک حذف کرده است. تمام ابزارهای مدنی، فرهنگی و سیاسی در خدمت ایدئولوژی رسمی قرار گرفتهاند و هرگونه تلاش برای نهادسازی مستقل، تهدید تلقی میشود. بدین ترتیب، جامعه ایرانی وارد بنبستی نهادی شده است که در آن نه تجربه، نه اعتماد، و نه فرصت نهادسازی وجود دارد.
با این حال، راه برونرفت همچنان ممکن است. نهادسازی عقلانی تنها با بازسازی فرهنگ سیاسی عمومی، پشتیبانی از الیت نهادساز، و استفاده از فرصتهای ساختاری حتی در دوره گذار محقق خواهد شد. آموزش سیاسی همگانی، بازخوانی تجربههای ناتمام، تمرین نهادسازی در فضای مدنی و حتی مجازی، و تقویت همکاریهای فراملی نهادهای ایرانی، میتواند بستری برای آیندهای نهادمحور ایجاد کند. نیروهای متعهد به ایران آینده، باید از هماکنون به ساختن فکر کنند: ساختن نهاد، ساختن مسئولیتپذیری، و ساختن اعتماد عمومی.
در این مسیر، چهرههایی که بجای تفرقه، بر عقلانیت، نهادسازی و مسئولیتپذیری مدنی تأکید دارند، نقشی کلیدی ایفا میکنند. شهریار ایران، رضا شاه دوم، در سالهای اخیر بارها بر ضرورت مشارکت سازمانیافته، بازسازی نهادهای مستقل، و پرهیز از شخصمحوری در سیاست تأکید کردهاند. نمونه روشن این رویکرد، گردهمایی سیاسی-مدنی ائتلاف مشتاقان در مونیخ بود؛ جایی که دهها نهاد مدنی و سیاسی، با حفظ تفاوتها، در چارچوب همکاری و تأثیرگذاری مشترک گرد آمدند. این تجربه، گامی مؤثر و معنادار در جهت عبور از پراکندگی و آغاز تمرین نهادسازی در عمل بود؛ تمرینی که اگر استمرار یابد، میتواند افق آینده ایران را روشن سازد.
در ایران، اگر بخواهیم از سیاستزدگی عبور کنیم، راهی جز نهادسازی و مسئولیتپذیری خردمندانه نداریم؛ ساختارهایی که مردم بتوانند به آن اعتماد کنند و در شکلدادن آن سهیم باشند.
コメント