در لحظه تاریکی، مسئولیت روشن است؛ سه کنش شاهانه، ضرورت کنش ملی امروز
- آریا چَمروش
- Jun 30
- 5 min read
Updated: 5 days ago

ایران امروز در آستانه یکی از حساسترین پیچهای تاریخی خود ایستاده است. ساختارهای حکومت فرسوده، سرمایه اجتماعی تحلیلرفته، اعتماد عمومی فروپاشیده، و منابع ملی تاراج شدهاند. در چنین بزنگاهی، پرسش بنیادین این است: چه کسی مسئولیت این ویرانی را میپذیرد؟ و مهمتر از آن، چه کسانی در برابر این ویرانی، مسئولیت ساختن آینده را بر عهده خواهند گرفت؟
در جامعهای که هنوز فرصت نهادسازی سیاسی، حزبی و مدنی از پایین را تجربه نکرده، مسئولیتپذیری فردی و ملی، نه یک فضیلت اختیاری، بلکه یک الزام تمدنی است. تاریخ ایران، در سه مقطع حساس، شاهد ظهور چنین مسئولیتپذیریهایی بوده است؛ نه از دل احزاب یا شوراها، بلکه از درون سامانه پادشاهی ایرانی، آنهم در تاریکترین لحظات سقوط. در هر یک از این سه مقطع، اگر این مسئولیتپذیری رخ نمیداد، ایران ممکن بود به مسیرهایی غیرقابل بازگشت فرو رود.
این مقاله، با نگاهی به آن سه لحظه تاریخی، از رضاشاه بزرگ تا محمدرضاشاه، و امروز رضا شاه دوم، میکوشد نشان دهد که چگونه پذیرش بهموقع مسئولیت نهتنها راه نجات بوده، بلکه زمینهساز فرهنگ سیاسی متفاوتی است که اگر در جامعه نهادینه شود، آینده ایران را تضمین خواهد کرد. در دل این نگاه، فراخوانی است برای ملت ایران: بجای انفعال، به مسئولیت بازگردیم؛ و بجای شک و تردید، به سپاس و همراهی.
در نخستین بزنگاه، در واپسین سالهای پس از جنگ جهانی اول، ایران کشوری بود فقیر، تکهتکهشده، با دولتهایی ناکارآمد، و اشغال در شمال و جنوب. قرارداد ۱۹۱۹ در آستانه اجرا بود و استقلال ملی به طنز بدل شده بود. در چنین شرایطی، رضاشاه بزرگ، افسر باهوش و سختکوشی که از متن ارتش ملی برخاسته بود، با پذیرش مسئولیت، نهتنها نظم را بازگرداند، بلکه با نوسازی دولت، ارتش، آموزش، اقتصاد و هویت ملی، ایرانی نوین را بنیان نهاد. مسئولیتپذیری او نه از سر جاهطلبی، بلکه واکنشی به خلأ رهبری و فقدان آینده بود. او بانی ایران نوین شد، زیرا بر دوش خود وظیفهای فراتر از مرزهای آن زمان احساس میکرد: احیای شأن ملی.
دومین لحظه حساس، در شهریور ۱۳۲۰ رخ داد؛ زمانی که ایران پیرو عواقب حمله بارباروسا تحت اشغال متفقین درآمد، رضاشاه مجبور به استعفا شد، و کشور بار دیگر در معرض گسست قرار گرفت. در این میان، ولیعهد جوانی که تنها ۲۲ سال داشت، مسئولیت پادشاهی را در شرایطی بحرانی پذیرفت. محمدرضاشاه پهلوی نه تجربهای زیاد در سیاست داشت، نه امنیتی در جایگاه خود. اما با پذیرش این مسئولیت، مانع از سقوط کامل ساختار حاکمیت در ایران شد. او طی دو دهه، کشور را به ثبات، و طی دو دهه بعد، به قلههای رشد توسعه رساند. این کنش، درسی است از مسئولیتپذیری در جوانی، در اوج تهدید، و با نگاهی به آیندهای که باید ساخته میشد، نه فقط از ویرانی گریخت.
اکنون، در سومین لحظه تاریخی، ایران باز هم در گرداب فروپاشی گرفتار است؛ نه به سبب اشغال نظامی، بلکه به دلیل تسخیر هویت، اقتصاد، اخلاق، محیط زیست، و اعتماد عمومی به دست رژیمی ایدئولوژیک، فاسد و واپسگرا. در چنین روزگاری، رضا شاه دوم، شهریار امروز ایران، بیآنکه مقام رسمی داشته باشد یا از سوی نهادی پشتیبانی شود، با تمام توان، پرچم مسئولیت را برافراشته است. او نهتنها در مقام یک چهره سیاسی، بلکه به مثابه نماد استمرار پادشاهی ملی و حافظ حافظه تاریخی ایران، نقشآفرین شده است. از سالها پیش، او با گفتار روشن، مواضع اخلاقی، و دعوت به اتحاد ملی، نقش خود را ایفا کرده، بیآنکه وارد بازیهای قدرتطلبانه شود. این مسئولیتپذیری، نه بر پایه امکانات، بلکه برخاسته از درکی عمیق از وظیفه تاریخیست؛ همان وظیفهای که پدر و پدربزرگش در پیش گرفتند، هر یک در تندبادهای زمانه.
با نگاهی ژرفتر، آنچه بیش از هر چیز اهمیت مسئولیتپذیری در این سه بزنگاه تاریخی را نمایان میسازد، نهتنها آثار مثبت آن، بلکه تصور عواقب سهمگین عدم پذیرش مسئولیت است. اگر رضاشاه بزرگ در سالهای ویرانی پس از جنگ جهانی اول قدم پیش نمیگذاشت، ایران یا تجزیه میشد، یا برای همیشه به یک مستعمره کامل بدل میگشت. اگر محمدرضاشاه جوان در ۱۳۲۰ تاج را نمیپذیرفت، آشوب، هرج و مرج، و فروپاشی نهاد دولت، کشور را به کام تجزیهطلبان و وابستگان خارجی میبرد. و امروز، اگر رضا شاه دوم،
در این گردنه سهمگین و در شرایطی که ملت هیچگاه فرصت نهادسازی سیاسی از پایین نداشته و جامعه مدنی نیز سرکوبشده یا خاموش مانده، مسئولیت تاریخی خویش را به بهانه مهاجرت، بیقدرتی یا امنیت فردی واگذار میکرد، پروژه گذار از جمهوری اسلامی اساساً بیسکّان، بیجهت و پراکنده میماند. به همین دلیل است که پذیرش مسئولیت از سوی او، نه یک حرکت نمادین، بلکه تصمیمی استراتژیک، سنگین و سرنوشتساز برای کل ملت ایران است.
و به همان میزان، پاسخ ملت به این مسئولیتپذیری نیز باید تاریخی، یکپارچه، و مسئولانه باشد. چنانکه در بهمن ۵۷، در برابر هجوم اتحاد نامقدس ارتجاع سرخ و سیاه، نیروهای راستگرای میهنپرست که بدنه اکثریت خاموش و نجیب جامعه را شکل میدادند، نتوانستند به یک انسجام عملی و کنش مسئولانه دست یابند.
این ناتوانی، بیش و پیش از آنکه ضعف در ساختار سیاسی باشد، بازتاب خلأیی عمیق در فرهنگ مسئولیتپذیری اجتماعی و نبود سنتِ سپاس از کنشگران ملی بود.
در جامعهای که هنوز فرهنگ وفاداری به خردمندان خویش نهادینه نشده بود، این پراکندگی طبیعی مینمود و در غیاب آن، ایران به راحتی به تسخیر نیروهایی درآمد که اندیشه انها نه از متن ملت، که از برونساختهای انیرانی برخاسته بودند. اگر در آن زمان، جامعه میتوانست در برابر هجمه ایدئولوژیهای مخرب، فرهنگ مسئولیتپذیری، وحدت عمل و شناخت جایگاه پادشاهی را تقویت کند، چهبسا روند تاریخ به گونهای دیگر رقم میخورد.
اما اگر بخواهیم این سه جلوه درخشان از مسئولیتپذیری شاهانه را نه تنها در حافظه تاریخی، بلکه در نهاد قدرت آینده ایران نهادینه کنیم، باید به یک حقیقت ژرف و کمتر بازگو شده توجه کنیم: قدرت در سامانه پادشاهی ایرانی، نه بر مبنای اراده فردی، بلکه بر بنیان مسئولیتپذیری همگانی، مشروعیت مییابد و استحکام میگیرد.پادشاهی در ایران، همواره مفهومی فراتر از سلطنت بوده است. پادشاه نه فقط فرمانروا، بلکه نخستین مسئول در برابر میهن، فرهنگ، و آینده ملت است. اما برای اینکه این مسئولیت به درختی تناور بدل شود، باید ریشه در خاکی داشته باشد که مردم آن نیز مسئولیتپذیر باشند.
اگر ملتی مسئولیتگریز باشد، دیر یا زود حتی شریفترین پادشاه نیز قربانی بیعملی، تفرقه یا سادهانگاری خواهد شد؛ چنانکه تجربهای سخت از آن را پیشتر پشت سر گذاشتهایم.
امروز نیز اگر در برابر مسئولیتپذیری آشکار، صریح و خردمندانه شهریار ایران رضا شاه دوم، جامعه ایرانی باز هم در سکوت، تردید یا تأخیر بماند، ممکن است همان اشتباه، اینبار در لباسی دیگر، به قیمت آیندهای دیگر تکرار شود. اما اگر اینبار ملت برخیزد، مسئولیت را بپذیرد، و با شهریار خویش در یک رودخانه تاریخی از وفاداری، آگاهی و کنش ملی همراه شود، سامانه پادشاهی ایرانی نه تنها باز خواهد گشت، بلکه با اتکای به نسل نو، آگاه، و مسئول، شکوفاتر از همیشه خواهد شد.
ایران امروز نیازمند کنشی فراگیر و ملی است ، کنشی که توان آن را دارد آیندهای روشن را از دل این تاریکی برای ایرانیان تضمین کند.پس با صدایی رسا و بدون لکنت،میگویم:اکنون زمان آن است که در برابر مسئولیتپذیری شهریار ایران، رضا شاه دوم، ما نیز قامت برافرازیم، ارج بنهیم، سپاس گوییم، و با قبول مسئولیتهای کوچک و بزرگ خویش، از خانه تا خیابان، از گفتار تا کنش، از باور تا ساختار، آن قطرههای زلال میهنپرستی را به هم پیوند دهیم.رودی خواهیم شد خروشان و آبادگر.و این رود، ایران را از نو خواهد ساخت.
Comments