top of page

کنش خاموش، ضربه بلند؛ اعتصاب، تجربه‌ای جهانی برای فروپاشی ساختارهای اقتدارگرا


کنش خاموش، ضربه بلند؛ اعتصاب، تجربه‌ای جهانی برای فروپاشی ساختارهای اقتدارگرا

در نظام‌های اقتدارگرا، قدرت تنها با زور و اسلحه پابرجا نمی‌ماند، بلکه از پذیرش ناآگاهانه، ترس نهادینه‌ شده و عادت‌های روزمره‌ی مردم نیز تغذیه می‌کند. هرگاه اکثریت شهروندان در برابر فرامینی ناعادلانه سر به زیر داشته باشند، قدرت اقتدارگرا استمرار می‌یابد؛ نه از آن‌ رو که شکست‌ناپذیر است، بلکه از آن‌ رو که مقاومت عمومی در برابر آن شکل نگرفته است. از این‌ رو، قدرت مردمی هنگامی پدیدار می‌شود که مردم آگاهانه تصمیم بگیرند از همکاری با ساختار نابرابر خودداری کنند. این قدرت از شمار اندک آغاز می‌شود، ولی با سازمانیابی، مشروعیت و گسترش افقی، به عاملی تعیین‌کننده در معادله‌ی سیاسی بدل می‌گردد.


- هر صنف، بسته به توان خود، ممکن است شیوه‌ی ویژه‌ای برای اعتصاب برگزیند، اما پیام همگی باید حول یک محور ملی باشد؛ تا این ساختار پابرجاست، هیچ اصلاحی ممکن نیست. این فراخوان باید از دل بدنه‌ی صنفی برخیزد، نه از بالا. رهبران صنفی، کنشگران میدانی و نیروهای مستقل باید پیام اصلی را منتقل کنند و نه اینکه برای بدنه صنفی تصمیم بگیرند. بجای شعارهای کلی، باید گفت: ما خواهان سازندگی‌ هستیم، اما این نظام بر ویرانی بنیاد دارد. هر اعتصاب محلی، باید در رسانه‌‌های مردمی بازتاب یابد. تصاویر، بیانیه‌ها و خواسته‌ها باید چنان منتشر شوند که چون پازلی از یک طرح ملی به‌ نظر آیند. آنچه رژیم از آن می‌هراسد، اتحاد دردها زیر یک پرچم است.


در روزگاری که سرکوب و فریب، دو بال بقای جمهوری اسلامی شده‌اند، پرسش «من چه می‌توانم بکنم؟» بدل به یکی از سیاسی‌ترین و پرمعناترین پرسش‌های زمانه ما شده است. بسیاری در سکوتی خسته‌دلانه، سرنوشت را واگذار کرده‌اند به قدرتی بیرون از خود، گویی گره‌های ایران را باید دیگران بگشایند. اما آنچه تاریخ به‌ روشنی می‌آموزد، این است که تغییر، زمانی آغاز می‌شود که مردم از موضع تماشاگر به جایگاه کنشگر پا بگذارند. اعتصاب، به‌ مثابه یکی از مؤثرترین شیوه‌های نافرمانی مدنی، نه‌تنها ساختارهای قدرت را مختل می‌کند، بلکه انسان را به مقام عامل تاریخی بازمی‌گرداند.


این نوشتار می‌کوشد نشان دهد که چگونه اعتصاب می‌تواند آغازگر یک حرکت ملی و راهگشای گذار از ساختار فرسوده و فاسدی باشد که در قالب جمهوری اسلامی، ایران را در چنگال سیستم پست‌توتالیتر خود نگاه داشته است. سخن بر سر یک استراتژی است برای آنکه چگونه، در کجا و با چه ابزاری می‌توان در این مسیر مشارکت کرد، و چگونه اعتصابات  می‌توانند به موجی ملی بدل شوند.


در نظام‌های اقتدارگرا، قدرت تنها با زور و اسلحه پابرجا نمی‌ماند، بلکه از پذیرش ناآگاهانه، ترس نهادینه‌شده و عادت‌های روزمره‌ی مردم نیز تغذیه می‌کند. هرگاه اکثریت شهروندان در برابر فرامینی ناعادلانه سر به زیر داشته باشند، قدرت اقتدارگرا استمرار می‌یابد؛ نه از آن‌ رو که شکست‌ناپذیر است، بلکه از آن‌ رو که مقاومت عمومی در برابر آن شکل نگرفته است. از این‌ رو، قدرت مردمی هنگامی پدیدار می‌شود که مردم آگاهانه تصمیم بگیرند از همکاری با ساختار نابرابر خودداری کنند. این قدرت از شمار اندک آغاز می‌شود، ولی با سازمانیابی، مشروعیت و گسترش افقی، به عاملی تعیین‌کننده در معادله‌ی سیاسی بدل می‌گردد.


در برابر ساختاری پست‌توتالیتر، که نه‌فقط با خشونت، بلکه با کنترل روانی و ایدئولوژیک جامعه را در بند نگه می‌دارد، پاسخ مؤثر الزاماً خشونت‌آمیز نیست. بلکه شکل‌های هوشمندانه‌ی نافرمانی مدنی، چون اعتصاب، بایکوت، خودداری از مشارکت و برهم‌زدن نظم اجرایی، می‌توانند ستون‌های لرزان این ساختار را یکی‌یکی فرو ریزند. نافرمانی مدنی، اخلاق مقاومت را با عقلانیت سازمانی درمی‌آمیزد. کنشگر، در این مسیر، نه قربانی صرف، بلکه بازیگر اصلی صحنه‌ی تحول است. هدف آن است که از دل روزمره‌ترین روابط، شکاف‌هایی پدید آید که ادامه‌ی کار نظام حاکم را مختل کند.


در ظاهر، آنچه جمهوری اسلامی را نگه داشته، نیروی سرکوب و ماشین امنیتی است. اما اگر تنها با زور می‌شد نظامی را حفظ کرد، این رژیم باید سال‌ها پیش فروپاشیده بود. آنچه این ساختار را ماندگار کرده، مجموعه‌ای از مکانیزم‌های روانی، اقتصادی، اجتماعی و اطلاعاتی است که همزمان در لایه‌های مختلف جامعه تنیده شده‌اند. جمهوری اسلامی، به‌ مثابه ساختاری پست‌توتالیتر، دیگر یک دیکتاتوری ساده نیست، بلکه شبکه‌ای است از نهادهای رسمی، نیروهای وابسته، عوامل سایه‌نشین و پروژه‌های انحراف افکار. همچون قارچی است که از نم و سمّ تغذیه می‌کند؛ نم ترس‌های روزمره، سرخوردگی‌ها، عادت‌های مسموم، وابستگی‌های معیشتی و تسلیم تدریجی در برابر تکرار و روزمرّگی، و سمّ تبلیغات ایدئولوژیک، اطلاعات نادرست، جعل مفاهیم، فریب مصلحت‌اندیشانه و نفوذ روانی در سازمان‌ها و ذهن‌ها.


در چنین ساختاری، همکاری با نظام، خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه، گاه نه از سر باور بلکه از سر ترس، ناامیدی یا عادت شکل می‌گیرد. بنابراین، عدم مشارکت، یعنی گسستن از این پیوندهای مسموم و محروم‌کردن رژیم از اکسیژنی که برای بقا بدان نیاز دارد. خودداری از حضور در انتخابات فرمایشی، همکاری‌نکردن با پروژه‌های حکومتی، ترک نهادهای فرمایشی و حتی فاصله‌گیری از رسانه‌های وابسته، همگی از اشکال کنش خاموش اما ریشه‌بُر به‌شمار می‌روند.


در این میان، پرسشی تکان‌دهنده اما ضروری پدید می‌آید؛ آیا من خودم بخشی از جمهوری اسلامی نیستم؟ آیا انتخاب‌های روزمره‌ام به بقای این ساختار کمک نمی‌کنند؟ وقتی سریال‌های تولیدی این نظام را تماشا می‌کنم، موسیقی‌های تأییدشده‌ی وزارت ارشاد اسلامی را گوش می‌دهم، از فروشگاه‌هایی خرید می‌کنم که سودشان به نهادهای حکومتی می‌رسد، آیا بی‌آنکه بخواهم، در بازتولید قدرت این نظام سهم ندارم؟ پاسخ صادقانه به این پرسش، می‌تواند آغازی برای بیداری باشد. ما، هر یک، به‌ گونه‌ای در تار و پود این ماشین گرفتاریم؛ اما می‌توانیم تصمیم بگیریم دیگر چرخ‌دنده‌ی آن نباشیم.


لحظه‌ای که هر فرد بپرسد «چگونه ناخودآگاه به این نظام کمک می‌کنم؟»، همان لحظه‌ای است که مسیر کنش فردی به مسیر رهایی جمعی گره می‌خورد.


اعتصاب، در ساده‌ترین معنا، امتناع جمعی از انجام کار یا وظیفه است؛ در محیط کاری، آموزشی، تولیدی یا خدماتی. برخلاف تظاهرات که همراه با حضور خیابانی و نمایش مخالفت است، اعتصاب از سنخ امتناع فعال است. امتناعی سازمانیافته که روند عادی زندگی و تولید را مختل کرده و از درون، شریان‌های ساختار یک نظام آن را تحت فشار می‌گذارد. در تظاهرات، خواسته‌ها شنیده می‌شوند؛ در اعتصاب، نادیده‌گرفتن خواسته‌ها ممکن نیست، چرا که کار متوقف شده است. ویژگی برجسته‌ی اعتصاب، اثر اقتصادی و مدیریتی آن است.


اگر کارگران، کارمندان، معلمان، رانندگان، پرستاران، بازاریان و دانشجویان تصمیم بگیرند حتی برای یک روز یا یک هفته کار نکنند، یا در محل کار حاضر شوند ولی فعالیت نکنند، حکومت با اختلال مدیریتی و هزینه‌های روزافزون روبرو می‌شود. اما ورود به اعتصاب، تنها با انگیزه ممکن نیست، بلکه نیازمند برنامه‌ریزی، هماهنگی و احتیاط هوشمندانه است. پیش از هر چیز باید سنجید که در کدام حوزه می‌توان مؤثر بود: اداره، بیمارستان، مدرسه، بازار یا دانشگاه. هر فرد، بخشی از زنجیره‌ای است که بدون او، ساختار از حرکت بازمی‌ماند.


اعتصاب، از گروه‌های بزرگ آغاز نمی‌شود، بلکه از حلقه‌های کوچک سه تا پنج‌نفره‌ی افراد معتمد شکل می‌گیرد که تصمیم به اقدام گرفته‌اند. این گروه‌ها باید آرام، امن و هدفمند گسترش یابند. از همان ابتدا باید روشن باشد که اعتصاب چه زمانی آغاز می‌شود، چند ساعت یا چند روز به‌ طول می‌انجامد، و پیام آن چیست. مسیر اطلاع‌رسانی نیز باید پیش‌بینی شده باشد، حتی به‌ صورت ناشناس. همچنین شبکه‌ی پشتیبانی اهمیت دارد؛ دوستانی برای مراقبت در برابر نیروهای امنیتی، وکلای داوطلب و ابزارهای ارتباطی امن مانند پیام‌رسان‌های رمزنگاری‌شده. مردم ایران، بارها نشان داده‌اند که در بهره‌گیری از ابزارهای موجود، خلاق و هوشمندند؛ اینبار نیز آن توان باید در خدمت اعتصابی فراگیر قرار گیرد.


در ایران امروز، اعتصابات بیشتر خاستگاهی صنفی، محلی و فصلی دارند. کارگران برای حقوق دریافت‌نشده، معلمان برای معیشت، بازاریان برای مالیات. اما پراکندگی و نبود پیوند استراتژیک، سبب بی‌اثر شدن آنها می‌شود. هرچند مشروع و لازم‌اند، اما در غیاب افقی فراگیر، به امتیازگیری مقطعی یا سرکوب موضعی می‌انجامند. راه حل، تبدیل این اعتصابات پراکنده به زنجیره‌ای ملی است، با یک خواست و هدف روشن: نفی جمهوری اسلامی به‌ عنوان ساختاری ضدانسانی، ضداقتصاد و ضدتوسعه.


هر صنف، بسته به توان خود، ممکن است شیوه‌ی ویژه‌ای برای اعتصاب برگزیند، اما پیام همگی باید حول یک محور ملی باشد؛ تا این ساختار پابرجاست، هیچ اصلاحی ممکن نیست. این فراخوان باید از دل بدنه‌ی صنفی برخیزد، نه از بالا. رهبران صنفی، کنشگران میدانی و نیروهای مستقل باید پیام اصلی را منتقل کنند و نه اینکه برای بدنه صنفی تصمیم بگیرند. بجای شعارهای کلی، باید گفت: ما خواهان سازندگی‌ هستیم، اما این نظام بر ویرانی بنیاد دارد. هر اعتصاب محلی، باید در رسانه‌‌های مردمی بازتاب یابد. تصاویر، بیانیه‌ها و خواسته‌ها باید چنان منتشر شوند که چون پازلی از یک طرح ملی به‌ نظر آیند. آنچه رژیم از آن می‌هراسد، اتحاد دردها زیر یک پرچم است.


در وضعیت کنونی، بسیاری از کنشگران نمی‌توانند یا نباید آشکار باشند. بنابراین، حرکت به‌ سوی اعتصاب فراگیر، نیازمند دو لایه‌ی کنش است؛ کنشگران مرئی که بازتاب اعتصاب‌اند و کنشگران نامرئی که اجراکننده‌ی آن‌اند. تنها با درک این دوگانه، می‌توان امنیت فردی و اثر اجتماعی را توأمان حفظ کرد.


تاریخ ایران و جهان، آکنده از اعتصاب‌هایی است که به‌ دلیل نداشتن چشم‌انداز، خاموش شده‌اند. اعتصاب بی‌افق، چون موجی است که بر صخره می‌کوبد و بازمی‌گردد. اما هنگامی که با چشم‌اندازی ملی و آلترناتیوی روشن همراه شود، به کنشی فراگیر برای گذار بدل می‌شود. در ایران، آن آلترناتیو، سامانه‌ی پادشاهی ایران است؛ نه نوستالژی، بلکه برنامه‌ای برای بازسازی اجتماعی، اقتصاد، قانون و انسجام ملی. این گذار، اما تنها با مشارکت فعال و مسئولیت‌پذیری مردم ممکن می‌شود.


برای نمونه، جامعه‌ی ایرانیان خارج کشور می‌تواند نقش پشتیبان داشته باشد؛ با یاری‌رسانی مالی به روش خویشکاری، حمایت‌های زمان‌مند و ارتباط‌ امن با شبکه‌های داخلی.


کارفرمایان می‌توانند به بهانه‌ی قطع برق یا کمبود منابع، فعالیت را متوقف کنند و در عین حال حقوق کارکنان را بپردازند.


خانواده‌ها می‌توانند با کاهش خریدهای غیرضروری، بازار را دچار رکود و اعتصاب سازند. مراکز خدماتی، با اعلام تعطیلی، نقش خود را ایفا نمایند. بخش آموزشی با تعلیق کلاس‌ها یا همکاری‌ نکردن در جلسات اداری و یا آموزش مجازی آگاهانه، می‌توانند در این مسیر مؤثر باشند.


و موارد فراوان دیگری که با ابتکار مردم، شکل عملی و کارآمد می‌گیرند.


اعتصاب، اگر آگاهانه، سازمانیافته و پیوسته با آینده‌ای روشن باشد، نه‌فقط فراگیر و مؤثر، بلکه آغاز خیزش یک ملت برای آزادی و آبادی است. مردم ایران توان آن را دارند که با خرد، امید و کنش سنجیده، این ساختار پوسیده را به سوی فروپاشی سوق دهند. چنانکه در سامانه‌ی پادشاهی ایران، با پشتیبانی شهریار ایران، شاهزاده رضا پهلوی، طراحی و تدوین شده است، گذار آنگاه ممکن می‌شود که ملت، خود را صاحب قدرت بداند و آگاهانه از همکاری با سیستم مستقر سر باز زند. و این آغاز، تنها با یک پرسش ممکن است:آیا حاضرم از امروز، آگاهانه کنشگر آزادی و آبادی باشم، نه چرخ‌دنده‌ی استمرار فلاکت و تخریب؟



Comentarios

Obtuvo 0 de 5 estrellas.
Aún no hay calificaciones

Agrega una calificación
bottom of page