top of page

علل شکستهای پی در پی ساسانیان از اعراب

Updated: 1 day ago


علل شکستهای پی در پی ساسانیان از اعراب


پس از آنکه همه ی بخشهای حجاز بتصرف مسلمانان درآمد،

( محمد ) بمنظور گسترش دعوت خویش بر آن شد تا آئین اسلام را در سراسر نقاط عربستان منتشر سازد،

بت پرستی را از میان بردارد و با ایجاد وحدت میان تمام قبایل مختلف جزیرت العرب ، اعراب را تحت لوای واحدی قرار دهد. اما اجرای این نیات و مقاصد با مشکلات و دشواریهای فراوان روبرو بود از یکسو رومیان متصرفات خود را تا شمال غربی عربستان گسترش داده بودند و از سوی دیگر دامنه ی نفوذ ایرانیان تا جنوب غربی و مشرق جزیره کشیده شده بود.


بخش جنوبی عراق یعنی حوزه ی پائینی رود فرات در دست ایران بود و جنوب سوریه در جزو متصرفات دولت روم قرار داشت و این امر بدانمعنی بود که اگر( محمد ) و جانشینان وی درصدد گسترش نفوذ اسلام بر می آمدند، در نواحی مورد اشاره با منافع دو دولت یاد شده برخورد می کردند که نتیجه ی مسلم آن نبرد بین مسلمانان از یک طرف و ایرانیان و رومیان از سوی دیگر بود. گرچه نقاط مورد اشاره در داخل مرز جغرافیائی جزیرة العرب قرار نداشت ، ولی ساکنان آن از نژاد اعراب بودند و مسلمانان باعتبار وحدتی که از لحاظ نژاد و زبان بین آنان و مردم مورد اشاره وجود داشت، میخواستند بهر وسیله که شده است، آن نقاط را به جزیره العرب منضم سازند.


اکثر مردم عراق مسیحی بودند ولی ایرانیان نسبت به آنان نظر خوبی نداشتند و بیشتر از یهودیان آن منطقه هواداری میکردند.

این مسأله مسلمانان را بر آن داشت تا با مسیحیان کنار آیند و در موارد لشکر کشیها و هجومها، تا حدودیکه به منافعشان برخورد نکند ، آنها را مورد لطف و مهربانی قرار دهند، بویژه که تعداد زیاد آنها بهیچ وجه با شماره ی اقلیت یهودی آنجا قابل مقایسه نبود.

اما مهمترین عاملی که مسلمانان را از حمله بر متصرفات ایران باز میداشت، آوازه ی لشکر کشیهای آن سرزمین به متصرفات روم و شکست های فراوانی بود که بوسیله ی خسرو پرویز بر هراکلیوس قیصر روم وارد آمده بود . خسرو پرویز در اثر عیاشی و خوشگذرانی بیحد و حصر و لشگر کشیهای بیفایده ی او به روم سبب ضعف و فتور ایران و ایرانی میگشت.


پس از خسرو پرویز عده ای از مردان نالایق و زنانی که از سیاست و کشور داری بهره ای نداشتند، و نیز شاهزادگان خرد سال بر سر کار آمدند، و همین امر به مسلمانان نوید فتح و پیروزی میداد . خبرهای راجع به ضعف و نابسامانی داخلی و نبودن شاهان و فرمانروایان کار آزموده و کاردان پیوسته بگوش خلیفه ی اول میرسید و او با جرأت یافتن از این مژده های امید بخش، بیش از پیش برای حمله بر متصرفات ایران اشتیاق پیدا میکرد و در اجرای این مهم مصمم میشد .


در همان اوان ، یعنی در بهار سال یازدهم هجری، یکی از بزرگان بنی شیبان بنام مثنی ابن حارثه که در زمره ی مرتدان بود، به مدینه آمده در حضور ابوبکر آئین اسلام را قبول کرد. وی در ضمن شمه ای از ضعفها و ناتوانیهای پادشاهان ایران را بر شمرد و به این نکته اشاره راند که اختلافات و دو دستگیهای داخلی سبب شده است تا کار بدست افراد نالایق افتد و ثبات و قدرت پادشاهی از میان برود و بالاخره از ابوبکر تقاضا کرد به وی اجازه دهد به حدود شام و عراق لشکر کشیده با کفار به نبرد پردازد و مقدمات حمله به ایران را فراهم آورد. ابوبکر که منتظر فرصت بود ، تقاضای مثنی را پذیرفت ، بدین منظور یکی از سرداران خود بنام خالد بن ولید را با او همراه ساخت و آنها را مأمور کرد تا هر چه زودتر اقدامات خود را در جهت پیشنهاد مثنی آغاز کنند.

نبرد زنجیر

خالد بن ولید و مثنی بن حارثه ی شیبانی در محل حفیر ( Haphir ) واقع در چهارده فرسخی بصره ی کنونی به آرایش نیرو پرداختند. ایرانیان نیز به فرماندهی هرمز حاکم حفیر در برابر ایشان صف آرایی کردند. هنگامیکه طبل جنگ نواخته شد ، هرمز پیامی بدین مضمون نزد خالد فرستاد : برای جلوگیری از کشتار و خونریزی بیمورد، پیشنهاد میکنم که هر دو از صف های خود بیرون آئیم و تن به تن با یکدیگر بجنگیم. اگر تو در این مبارزه پیروزگردی سپاه ایران بزیر فرمان تو درآید و اگر من چیره شوم، لشکریان اسلام اطاعتم را بر خود واجب دانند. خالد این نظر را پذیرفت و دو سردار با هم به نبرد پرداختند. خالد هرمز را از پای درآورد و سپاهیان ایران که فرمانده خود را کشته یافته بودند، هزیمت اختیار کردند. بنا به روایات، نظر به اینکه در این رویارویی ایرانیان با زنجیر بیکدیگر بسته شده بودند تا از فرار آنان جلوگیری شود، نبرد مزبور را جنگ زنجیر یا ذات السلاسل نام نهادند .


پس از قتل هرمز و فرار ایرانیان، از یکسو خالد تا محل بصره پیش رفت و از سوی دیگر مثنی با گروهی از مسلمانان از فرات گذشته چند قلعه را بتصرف درآورد. طبری در تاریخ خود محل جنگ زنجیر یا حفیر را نزدیکی ابله قید کرده و آنرا به همان نام می شناسد. حفیر در چهارده فرسنگی بصره و ابله قرار دارد و تصور میرود این اختلاف روایت ناشی از یکسان بودن مسافت باشد.

جنگ مدار

پس از شکست ایرانیان در نبرد زنجیر مثنی بدستور خالد بن ولید به تعقیب فراریان پرداخت ولی هنگامیکه به کنار نهر ثنی - که در آنموقع میان دجله و فرات جریان داشت رسید . با خیل عظیم لشکریان ایران روبرو گردید که در آنجا صف آرائی کرده بودند .

قارن ، حاکم، اهواز، فرماندهی این نیرو را بر عهده داشت هنگامیکه هرمز خود را برای رویاروئی با خالد بن ولید آماده میساخت، دولت ایران به قارن دستور داده بود برای یاری وی ، با سپاهیان خود رهسپار حفیر گردد. این سپاه در کنار رودخانه ی ثنی موضع گرفت و بدین ترتیب مثنی بدون آگاهی قبلی با نیروی تازه نفسی روبرو گردید که هنوز وارد نبرد نشده بود. شماره ی افراد سپاه قارن را پنجاه هزار نفر نوشته اند. وی از اهواز عزیمت کرده به مرز ابله رسید.

( شهر بصره را ابله ) هم نوشته اند ولی در حقیقت ابله یکی از شهرهای خیلی نزدیک به بصره بود، و صاحب تاریخ طبری آنرا با ابله یکی دانسته است .

در آنجا فراریان لشکر هرمز نیز بدو پیوسته نیروی عظیمی را تشکیل دادند که آماده بود تا با اعراب روبرو گردد. سپاهیان مزبور در محلی بنام مدار فرود آمدند . مثنی که خود را قادر به رویارویی با چنین نیروی انبوهی نمیدید، از خالد یاری خواست .


قارن فرماندهی بخش مقدم سپاه را به سرداری زبردست بنام انوشجان و قسمت چپ آنرا به فرماندهی دیگر موسوم به قباد سپرد و خود در پیشاپیش سپاه قرار گرفته خالد را به مبارزه طلبید . خالد نیز مانند قارن نیروی خود را به سه بخش منقسم ساخت . دو بخش آنرا بدو نفر از سرداران عرب داد و بخش مقدم جبهه را خود عهده دار شد. قارن و دو سردارش کشته شدند با کشته شدن قارن و دو سردار چیره دست وی ، سپاه ایران دچار سستی شد و افراد آن پای به گریز نهادند. میگویند در این نبرد سی هزارتن از سپاهیان ایران برخاک هلاک افتادند و غنائم فراوانی بدست مسلمانان افتاد. این جنگ در ماه صفر سال دوازدهم هجری وقوع یافت .

‏نبرد ولجه

دربار ایران با آگاهی از شکست سپاه ایران در جنگ مدار به یکی از امرای عرب حیره بنام اندرزعز که تبعیت ایرانرا پذیرفته بود دستور داد تا خود را برای رویارویی با خالد آماده سازد. سردار مزبور با پنجاه هزار مرد جنگی خود را به عراق رسانید و در کنار دجله فرود آمد. یکی دیگر از سرداران ایرانی بنام هزار سوار نیز از مدائن آهنگ عراق کرد. خالد که آوازه ی دلاوری و مردانگی هزار سوار را شنیده و در عین حال بیش از بیست هزارتن سپاهی با خود نداشت ، تدبیری اندیشید دستور داد چهار هزار تن از سپاهیان مسلمان در کمینگاهی بمانند و منتظر فرمان او باشند. طبق تصمیم خالد، این فرمان هنگامی صادر میگردید که سپاهیان دو طرف با یکدیگر وارد نبرد میشدند.


هنگامی که آرایش صفها بپایان رسید ، خالد در پیشاپیش سپاه اسلام قرار گرفت و مبارز طلبید. هزار سوار از سپاه ایران بیرون آمد و با خالد به مقابله پرداخت . خالد نیزه ای در شکم هزار سوار فرو برده او را به قتل رسانید. در همین هنگام فرمان معهود نیز صادر گردید . با اشاره ی خالد، چهار هزار تن سپاهی از کمینگاه خویش بیرون آمده ایرانیان را مورد حمله و کشت و کشتار قرار دادند و سپاه مزبور شکست خورده هزیمت اختیار کرد. میگویند خالد عهد کرده بود که تا هزار نفر را به هلاکت نرسانده باشد، دست به طعام نبرد وی هنگامی اقدام به خوردن غذا کرد که مقصود و مرادش برآورده شده بود. این نبرد در محلی بنام ولجه اتفاق افتاد و بهمین اعتبار به نبرد ولجه معروف گردید. خالد پس از کسب این پیروزی بر عراق دست یافت و در آنجا خطبه بنام ابوبکر خواند و دلجوئی از مردم را آغاز کرد.

جنگ الیس

در اثنای جنگ مدار ، گروه زیادی از لشکریان قارن و اعراب بنی بکروبنی عجل - که بیاری

سپاه قارن شتافته بودند قتل عام شدند . از آنجا که بخش عظیمی از این کشته شدگان مسیحی بودند، ترسایان اهواز و حیره و موصل به دربار ایران نامه نوشته اظهار داشتند که ما در خاک ایران بسر میبریم و آماده ایم تا دولت را در امر نبرد یاری کنیم و با مسلمانان بجنگ برخیزیم. و از ایران خواستند که آنها را از لحاظ نیرو و نفر یاری کند . یکی از سرداران ایرانی بنام بهمن جادو که در جنگ ولجه حضور داشت، از این قضیه آگاه شد و طی نامه ای از دربار خواست تا وی را درباره ی چگونگی رفتاری که میبایستی با مسیحیان مزبور در پیش گیرد، راهنمایی کنند پاسخ دربار این بود که بایستی با اعراب بنی یکرو بنی عجل متحد شد و بجنگ خالد شتافت. بهمن جادو پس از آگاهی بر مضمون نامه یکی از فرماندهان نیروی خود بنام جابان را بجای خویش برگماست و بوی دستور داد که مسیحیان عرب را گرد آورده در یکجا متمرکز سازد ولی تا بازگشت وی از اقدام به نبرد خودداری ورزد ، و خود رهسپار مدائن شد. هدف بهمن جادو از عزیمت به دربار آن بود که در ازاء قبول فرماندهی قوای ایران در جنگ با مسلمانان، امتیازاتی از دربار ساسانی بدست آورد .


جابان بمجرد عزیمت بهمن جادو ، با سپاهیان تحت فرماندهی خویش به الیس رفت که یکی از روستاهای خود وی بود و در آنجا استقرار یافت. خالد که از ماجرا آگاهی یافته بود ، بهتر آن دانست که پیش از بازگشت بهمن جادو بر سپاه وی هجوم برد و از پیوستن مسیحیان عرب به جابان و نیروی تحت فرمانش جلوگیری کند. بدیمنظور با بیست هزار مرد جنگی راه الیس در پیش گرفت و هنگامی به آنجا رسید که مردان جابان در ضیافتی که توسط او تشکیل شده بود ، سرگرم خوردن و آشامیدن بودند. گرچه حمله ی مسلمانان غافلگیرانه و غیر منتظره بود ، ولی ایرانیان بناگاه دست از طعام کشیده یکدل و یک جهت با مسلمانان بجنگ پرداختند. اما علیرغم شهامت و رشادتی که از ایرانیان و دو متفق آنان بنی عجل و بنی بکر بظهور پیوست ، پیروزی از آن خالد بود و گروهی از ایرانیان اسیر گشتند. ایستادگی و سختکوشی ایرانیان در این نبرد خالد را چندان خشمگین ساخت که سوگند یاد کرد که چنانچه بر آنان پیروز شود دست بغذا نبرد، مگر آنکه نهری از خونشان جاری ساخته باشد. خالد برای راست آمدن این سوگند دستور داد تا همه ی اسیرانرا بقتل رسانند و اینکار تا چند شبانروز ادامه داشت. در این نبرد جابان نیز به هلاکت رسید و غنایم و نفایس بسیاری از ایرانیان بدست مسلمانان افتاد .

فتح حيره

خبر کشتار و قتل و غارت اعراب ، مردم شهر حیره را سخت خشمگین و غضب آلود ساخت آنان پیمانی را که در مورد پرداخت جزیه با خالد بسته بودند زیر پا گذاشته تحت فرماندهی یکی از اشراف ایرانی بنام آزادبه که مرزبانی حیره را بعهده داشت ، آماده ی نبرد گشته در خارج شهر خویش با مسلمانان رویاروی شدند. نخست یکی از پسران آزادبه میدان مبارزه شتافت، ولی بدست خالد کشته شد. آزادبه با شنیدن خبر مرگ فرزند خویش مقدمات نبرد بزرگ و سهمگینی را فراهم آورد. اما پیش از مبادرت به این مهم از خبر مرگ اردشیر سوم پادشاه ایران آگاه گردید و نیز نامه ای بدو رسید که بموجب آن هنوز کسی به جانشینی پادشاه در گذشته برگزیده نشده بود . این آگاهیها وی را در مورد ادامه ی نبرد دچار دودلی و تردید ساخت ، شبانه از حیره گریخت و در جائی دور از مسلمانان پنهان گردید و سپس راه مدائن در

پیش گرفت .


خالد با آگاهی از فرار آزادبه ، به خورنق در نزدیکی حیره عزیمت کرده آنشهر را در محاصره گرفت و به مردم شهر پیام فرستاد که تنها یک شب مهلت دارند تا درباره ی پذیرش اسلام تصمیم بگیرند و اضافه کرد که در غیر اینصورت مسلمانان شهر را بجبر تصرف و اهالی آنرا قتل عام خواهند کرد. مردم شهر پیشنهاد خالد را نپذیرفته آماده ی نبرد شدند. محاصره شهرچند روز بطول انجامید و در این مدت ساکنان آن سخت ایستادگی کردند اما مسلمانان در نهایت رخنه ای در دیوار شهر بوجود آورده وارد آن شدند و گروه انبوهی را از دم تیغ گذراندند. مسیحیان شهر با مشاهده ی این خشونت ناگزیر نزد مسلمانان رفته زینهار خواستند . خالد نیز به آنان امان داد و پذیرفت که با قبول جزبه از خونشان در گذرد .

نبرد و فتح انبار

خالد پس از پرداختن از کار حیره درصدد برآمد تا کار ایران را یکسره سازد .

اتفاقا وی در همین هنگام از آشفتگی اوضاع و احوال داخلی ایران آگاه شده و خبر یافته بود که ایرانیان پادشاه خود را از میان برداشته وزنی را به سلطنت برگزیده اند. وی با استفاده از این ضعف و پریشانی ، نامه ای به دربار ایران نوشت، خالد طی این نامه پیشنهاد کرد که با اسلام را بپذیرید و یا جزیه بپردازید و افزود : مرا مردانی همراهی میکنند که مرگ را بر زندگی ترجیح میدهند، زیرا میدانند که این مرگ موجب شهادت و رسیدن به بهشت است .


آزادبه که پس از فرار به مدائن رفته بود اصرار داشت که بجای صدور پاسخ نامه ی خالد . جنگ با اعراب ادامه یابد. وی همچنین پیشنهاد میکرد که گروهی از مردان بعنوان مقدمه ی سپاه تحت فرماندهی بهمن جادو با مسلمانان روبرو شوند. این نظر مورد قبول قرار گرفت و بهمن جادو با تفاق آزادبه, به دو فرسنگی مدائن رفتند. سپس سپاهی گران مرکب از ایرانیان ، اعراب، مسیحیان و مردمیکه بعد از شکست ایران در حیره و موصل فرار کرده بودند ، در محل انبار گرد آمدند انبار در فاصله ی بیست فرسنگی شمال بابل بر روی فرات قرار داشت و یکی از شهرهای معتبر آنزمان بشمار می رفت. فرماندهی این سپاه به عهده ی شیرزاد امیر انبار بود . سپاهیان شیرزاد همه غرق در آهن بودند و تنها قسمتی از بدنشان که در معرض آسیب قرار داشت . چشمان آنها بود .


خالد با آگاهی از صف آرائی ایرانیان، سپاه خود را در بیرون شهر حیره سان دید . وی هزار تن از نخبه ترین جنگجویان را برگزیده آنها را تحت فرمان قعقاع بن عمرو که به حکومت حیره منصوبش کرده بود، در آنشهر گذاشت و خود باسی هزار سپاهی راه انبار در پیش گرفت . شماره ی افراد نیروی تحت فرماندهی شیرزاد به هفتاد هزار تن بالغ میشد . خالد دستور داد تا ده هزار نفر از تیراندازان چیره دست عرب چشمان افراد دشمن را نشانه گیرند و این اقدام موجب شد که در همان نخستین گام جنگ ده هزار تن از سپاهیان ایران از قدرت بینائی محروم گردند. شیرزاد با مشاهده ی این وضع دچار وحشت و نگرانی شده تقاضای صلح کرد. خالد شرط پذیرش این پیشنهاد را آن دانست که شیرزاد و نزدیکانش غذای سه روزه را برداشته از همدی سلاحها و دارائیهای گرانقیمت خویش چشم پوشند و راه مدائن در پیش گیرند . شیرزاد این شرط را پذیرفت و خالد با غارت اموال بجای مانده غنائم بسیاری بدست آورد. همه ی این پیروزیها و سایر کامیابیهائی که از آن پس در زمان خلافت ابوبکر نصیب اعراب شد ، در سال سیزدهم هجرت اتفاق افتاد .

تصرف عين التمر

عین التمر یکی از قلعه های مستحکم ایرانیان در سمت غربی انبار بود . دولت ایران در آن محل نیروهای فراوانی داشت که از عناصر مختلف ایرانی و عرب ترکیب یافته بود . بزرگترین بخش این نیرو را اعراب بنی بکرو بني تغلب تشکیل میدادند و جمعی از مسیحیان و بت پرستان نیز به آن پیوسته بودند. خالد پس از شکست ایرانیان در جنگ انبار در صدد برآمد تا عین التمر را نیز به تصرف درآورد. وی یکی از نزدیکان خود را به حکومت انبار برگماشت ، گروهی از سپاهیان را تحت فرماندهی وی در آنجا مستقر کرد و خود با بقیه ی جنگجویان رهسپار عین التمر گردید .


ایرانیان و متحدان تازی ایشان با آگاهی از حرکت خالد مجلس مشاوره ای ترتیب دادند. یکی از بزرگان عرب بنام عقبة بن ابي عقبه به مهران فرمانده سپاه ایران گفت که علت شکست ایرانیان در جنگ با سپاهیان خالد بن ولید ، ناآگاهی ایشان از روش جنگ با اعراب بوده است . عقبه سپس اضافه کرد که چنانچه فرماندهی سپاه ایران به وی واگذار شود ایرانیان شاهد پیروزی را در آغوش خواهند کشید. مهران این پیشنهاد را پذیرفت . خالد بر این تصمیم آگاهی یافت و از آنجا که میدانست عقبه مردی با تجربه و دارای درایت و تدبیر است، او را ربود و سپس فرمان حمله را صادر کرد .


مسلمانان در این نبرد نیز چون جنگهای پیشین پیروز شدند و هماوردانشان پای به فرار نهاده در قلعه ی عین التمر موضع گرفتند و مدت چهار روز ایستادگی کردند. مهران پس از چهار روز مقاومت از خالد زنهار خواست. خالد قبول این پیشنهاد را مشروط بدان دانست که همه ی مردم قلعه بدون قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند. مهران که چاره ای جز پذیرفتن این شرط نداشت با کسان خویش از قلعه بیرون رفت. خالد آن مردم را به بردگی گرفت و مسلمانان اموال و دارایی های آنان را تصاحب کردند.

علل شکستهای پی در پی ایرانیان

شک نیست که ضربات کوبنده ی اعراب عامل عمده ای در شکست ایرانیان بشمار می رفت، ولی این ضربتها عامل شکست بود نه علت آن، عامل اصلی و علت العلل شکست ایرانیان را باید در چیرگی ضعف و غلبه و گسترش فساد داخلی جستجو کرد .


در واقع ایران مقارن حمله اعراب خود ازپای درآمده بود و جدائی و دو دستگی ، شفاق و نفاق بین طبقات و اختلافات و رقابتهای میان نجبا و روحانیان بعلاوه ی تفرقه و تشتت در امر دین ، آنکشور را بر لبه ی پرتگاه کشانده بود و در چنان حالی هر حادثه ای میتوانست آنرا منهدم سازد دولت ساسانی که در آنزمان دوران سستی و فترت خود را میگذرانید به سلیمان مرده و جان از دست داده ای می مانست که بر عصای افسانه ای اما موریانه خورده ی خویش تکیه داده منتظر بود تا تند بادی از کران دریائی برخیزد، آن پیکر فرتوت را نقش زمین کند و بهمه بفهماند که آن تن تناوری که شاه زندگان و سرور جاندارانش میپنداشتند، جسم جان به جهان آفرین تسلیم کرده ای بیش نبوده است، این تندباد ، قوم گرسنه و تازه نفسی بود به نام اعراب مسلمان.


در بنای این شاهنشاهی گسترده ای که همچون کاخ سر بفلک افراشته اش از فرط وسعت و فراخی و علو و بلند پایگی به تعبیر ادیبانه با چرخ همی زد پهلو ، چندان پریشانی و نابسامانی و سستی و آشفتگی راه یافته بود که بر خلاف تصور برخی از مورخان ، برای سرنگونیش به تقدیر خدائی یا معجزه نیازی نبود. ضعف و فساد در همه ی شئون مملکت و ارکان دولت راه داشت و آن دولت برومند اینک در ورطه ی ذلت و نکبت فرو افتاده بود


اهل بیوتات ( نژادگان ) و روحانیون از رقابتهای دربار کهن ، دشمنی و خصومت را به میراث برده بودند. رویدادهای خونین دوران مزدک و قباد و بوالهوسیهای بی مرز و بند خسرو پرویز در میان آنها رشکها و عداوتها ایجاد کرده بود، شوکت حاکمان را قدری و حشمت فرماندهان را ارجی نمانده بود. سرطان آز و تجمل پرستی در ارکان حکومت چنگ انداخته آنرا بنا بودی میکشید.


ارداویراف نامه (Arda-Viraf) رساله ایست به زبان پهلوی تصویری از جامعه ی گناه آلوده و آکنده از جورو فساد اواخر دوره ی ساسانیان است، تصویری که بر دیوار دوزخ نقش شده است تا آنچه را که در آن جهنم فساد و گناه روی میدهد، بدون کیفر و عقوبت نگذاشته باشد. تصویر دیگری از این دوران شکایت تلخ و دردناک بر زویه ی طبیب است. وی در مقدمه ی کلیله و دمنه که بی شک بخشی از اوضاع و احوال روحانی و اخلاقی اواخر عهد ساسانی را روشن میکند . چنین میگوید : "در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی به تراجع آورده است و همت مردان از تقدیم حسنات ناصر گشته، کارهای زمان میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات، مردمان را وداع کردستی . و افعال ستوده و احوال پسندیده مدروس گشته و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر و علم و دانش متروک و جهل مطلوب، ولوم و دنائت مسئولی. و کرم و مروت منزوی و دوستی ها ضعیف ، و عداوتها قوی نیکمردان رنجوری دل و شریران فارغ و محترم، حق منهزم و باطل مظفر و متابعت هوی سنت متبوع ، وحرص غالب ، وقناعت مغلوب و عالم غدار بدین معانی شادمان و به حصول این ابواب تازه و خندان و ..


اگر این سخنان پس از دوران انوشیروان هم نوشته شده باشد، باز تصویری از روحانیون آنزمان و ضعف و فساد حاکم بر عهد مزبور بدست میدهد. عصری که در آن، روحانیت هیچگونه پیام تسلیت بارو امید بخشی نداشت. در آن ایام بطور کلی مراسم دینی چیزی جز محدودیت و تشریفات نبود. از آغاز تشکیل دولت ساسانی هر روز آتشگاه و موید غنی تر و آزمندتر میشدند. کوشش و تلاش کسانی چون شاپور سوم و یزد گرداول و قباد برای جلوگیری از این توسعه

طلبی روحانیون آتشگاه بجایی نرسید مغان که وابسته به خاندانهای توانگر بودند، علاوه بر حکومت دینی ، فرمانروایی دنیایی را نیز باضافه ی مال و مثال فراوان - در اختیار داشتند. این قدرت و ثروت البته آنها را به فساد میکشانید و نتیجه این میشد که نشانی از روحانیت و معنویت در ایشان برجای نمی ماند.

بهمین جهت پیش از ظهور و گسترش اسلام ، آئین مسیح رفته رفته رواج می یافت و کیش زرتشت را در میان طبقات دردمند و حتی اشراف تربیت یافته به عقب می راند. بنا به گفته ی یکی از آگاهان اگر در آن روزگان اسلام به ایران راه نمی یافت. شاید کلیسا آتشکده ها را ویران می ساخت و خود بر جای آنها مستقر میگشت.


در حادثه ی عظیم سقوط و اضمحلال ساسانیان در واقع وضع اخلاق و دین به چنان پایه ای تنزل کرده بود که جز سقوط و شکست انتظاری نمی رفت، در گیرودار عجیبی که پس از دوران شیرویه در ایران پدید آمد، دیگر ساسانیان چیزی نداشتند که عامه را بخود دلبسته کند و با کسی را بخاطر خود به فداکاری را دارد. با سقوط بی در پی شاهان ، فره ایزدی به ستی گراشیده و هیبت و ارج دیرین خود را از دست داده بود.

آرمندیهای حکام و فرمانروایان با فساد و اختلاف موبدان و روحانیان دست بدست هم داده علایق و عقاید کهن را به سستی کشانده بود. شاهان همواره از استیلای دشمنان پریشان خاطر بودند و از اندیشه ی سقوط و بیم جان آرام و قرار نداشتند. فرمانروایان شهرهای مرزی که امید به بقای دولت مرکزی را از دست داده بودند، از ابراز نافرمانی نسبت به آن دستگاه بیمی بخاطر راه نمی دادند. تفرقه و تشتت اخلاقی، بیشتر خردمندان و دور اندیشان را نگران حادثه ای صرف ساخته بود که دیر یا زود میبایستی رخ نماید و از پرده بدر آید


سقوط دولت ساسانیان - دولتی که با حمله ی مسلمانان از پای درآمد بسیار شگفت انگیز بود. اما باید دانست که مدتی پیش از دوران سلطنت قباد و انوشیروان نیز این دولت در نتیجه ی ضعف و هرج و مرج درونی خویش مقهور هیاطله گشته، فیروز ساسانی بدست آن قوم بهلاکت رسیده و ایرانیان خراجگزار دشمن موصوف شده بودند . اما با همه ی این احوال، در آن روزگاران ، هنوز ایران همه ی نیروی مادی و معنوی خویش را از دست نداده بود از سوی دیگر هیاطله نیز از آن قدرت روحانی که محرک پیروزیهای اعراب و موجب غرور و فخر و مباهات آنها بود، بهره ای نداشتند. بهمین لحاظ در آن دوران ایران از بلای سقوط نجات یافت، از جای برخاست و زندگی از سر گرفت. اما بهنگام حمله ی عرب اوضاع بگونه ای دیگر بود، ویژه آنکه اینبار با وجود ضعف و فساد داخلی ، سقوط و اضمحلال قطعی می نمود .


در واقع دولت عظیم ساسانی در آخرین روزهای عمر خویش سخت رنجور و ناتوان بود. جنگها و منازعات خونین، بی ثمر و حتی ابلهانه ی خسرو پرویز این پیکر شاداب را از خون تهی کرده و تجمل پرستی ها و عیاشیهای او بویژه پس از نظم و انضباط نسبی دوران انوشیروان ، نجبا و اشراف و روحانیان را سخت خودسر و در عین حال بیش از حد ست و زبون کرده بود. نبردهای خسروپرویز و هزینه های سرسام آور حرمسرای وی خزانه را تهی ساخته و نفوذ و قدرت اهل بيوتات و اقطا عداران را که از غارتهای بیحساب و بخششهای بیدریع بهره مند می شدند، افزوده بود. بدگمانی او و پدرش شیرویه خاندان خسروان را از شاهزادگان شایسته و لایقی که میتوانستند در روز سختی تاج و تخت و ملک و کشور را حفظ و نگاهداری کنند ، بی نصیب ساخته بود. نجبا و ارباب بیوتات که جانشینان خسرو پرویز را بازیچه ی دست خویش می دیدند، بطمع کشور داری و ملک ستانی افتاده بودند.


ماجرای بهرام چوبین که یکچند شیرویه و خسرو را به ستوه آورد شهر براز را نیز بدین خیال انداخت. از اینرو در اندک مدتی تعداد زیادی از شاهان ضعیف و ناتوان بر تخت نشستند، بی آنکه شانه ی هیچیک را آن مایه قدرت و توانائی باشد که در زیر بارسنگین چنین وظیفه ای پایداری کند. یکی از این شاهان که نامش فیروز بود، در روز تاجگذاری ، کلاه کیانی

را برای سر خویش زیاد تنگ و سنگین یافت.

وی احساس خویش را بی پرده بر زبان راند و بهمین سبب در همانجا بدست بزرگان کشته شد. چنین ضعف و فنوری جز خواری و زبونی نتیجه ای نداشت و دولت ساسانی را از درون میخورد و آنرا تحلیل می برد. اگر حوادث و سوانح طبیعی دوران خسرو پرویز را بر جنگها و کشت و کشتارها و ریخت و پاشهای نفزائیم می بینیم که گذشت زمان چه مایه نکبت و مصیبت برای این سلسله ی پادشاهی و کشور تحت سلطه ی آن تدارک دیده بود. در اواخر دوران خسرو پرویز طغیان عظیمی در دجله و فرات روی داد که شستن چندین سد را به دنبال داشت. تلاش فراوان خسرو و پولهای گزافی که در مورد ترمیم خرابیها بکاربرد ، نیز چاره ساز نبود. چندی بعد بخشی از ایوان کسری ویران گردید . حادثه ای که به فال بد گرفته شد. در دوران کوتاه مدت پادشاهی شیرویه طاعونی سخت پدید آمد و گروهی از مردم و سپاهیان را برخاک هلاک افکند. بیشک این حوادث در روحیه ی مردم اثری منفی و ناخوشایند داشت و بر رنج و نومیدی آنان می افزود، چنانکه شماره ی این پیشامدها را افزودند و آنهمه را نشانه ی سقوط و زوال دولت ساسانیان شمردند.


با چنین نومیدیها و پریشان خاطریها شگفت انگیز نبود که دولتی چنان سالمند و تا بدانپایه بلند مرتبه و با شکوه، با چنان شتابی شگرف و برق آسا مضمحل شود و طوفان ریگی کم از صحراهای عربستان بر می خاست، در قادسیه چشمان خسته و خواب آلوده ی افراد سپاه آنرا خبره و تیره کند ، آن سپا مرا بدانگونه از پای در اندازد به تسلیم وا دارد و سپس به فنا و نابودی بکشاند از پای در افتادن و تسلیم و فنائی که بیشتر به یک سکته ی قلبی می مانست تا به یک بیماری مستد درونی که در واقع موجب زوال آن گشته بود.


جامعه ی ساسانی - با وجود نظم ظاهری که از دیرباز واجد آن بود از درون آشفته و بی هدف شده بود. جدایی طبقات که از ویژگیهای آنروزگار است - با گذشت زمان ، در خارج هر طبقه ایجاد نارضایی کرد و در داخل آنها هم صلح و صفا و آرامش و آسایشی بوجود نیاورد . پیوستگی دین و دولت که اساس سیاست دولت ساسانی را تشکیل میداد - روحانیان و موبدان را مداخله جوی و قدرت طلب وحتی بعضی از نجبا و اقطاعداران بزرگ را نا فرمان و خشمگین و آماده ی پذیرش آئین عیسی و هر دین دیگری کرده بود .


بدینگونه جامعه ی ساسانی آماده ی اضمحلال و از هم پاشیدگی می شد و ضعف و ظلم و فساد هر روز بر این پریشانی و نابسامانی می افزود. در این جامعه میان طبقه ی اشراف و نجبا از یکسو و طبقه ی عامه از سوی دیگر جدائی و افتراق فراوان وجود داشت. بموجب تعبیر نویسنده ی نامه ی تنسر" ، اشراف و نجبا به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار، از عامه یمردم ممتاز بودند. مردان این طبقه از مردان طبقه ی پیشه ور و کارگر به لباس و مرکب ها و آلات تجمل شناخته میشدند و زنانشان از زنان آنان به جامه های ابریشمین، کاخهای باشکوه و خیلی چیزهای دیگر امتیاز داشتند.


در جامعه ی ساسانی هر فرد و هر خانواده را جایی و مقامی بود و هیچکس نمی توانست خواهان درجه و مرتبه ای برتر از آن باشد که به مقتضای نسب بوی تعلق گرفته بود . بدینگونه خون و نژاد عامل عمده ای در امتیازات طبقاتی بشمار می رفت عامل دیگر مالکیت بود. طبقات جامعه ی ساسانی بدین دو ویژگی از یکدیگر جدا میشدند و بطوریکه از حکایات و روایات بر می آید، دولت در حفظ مراتب و طبقات مردم اهتمام بسیار داشت .


گویند وقتی انوشیروان را در نزدیکی مرز روم به مال نیاز افتاد، و در خزانه سیصد هزار درهم کم بود. خواست تا ساربانان و قاصدان به مازندران فرستد و از آنجا مال خواهد . بزرگمهر گفت این راه دراز است، سپاه تا رسیدن مال مازندران بی برگ می مانند : صواب آنست که این مال از بزرگان و توانگران این حدود بطور وام گرفته شود. انوشیروان پذیرفت و فرستاده ای به شهر روانه کردند و برای شاه مال به وام خواستند. از سرمایه داران شهر کفشگری بود . چون مبلغ وام بدانست، سنگ و قیان آورد و همه بداد. آنگاه به فرستاده گفت که مرا آرزوئیست و از شاه میخواهم تا مرا بدان شادمان فرماید کودکی دارم که بسیار با هوش و خرد است و خواهم شاه دستوری دهد تا او را به فرهنگیان سیارم و به وی دانش و هنر آموزم .


چون فرستاده به نزد خسرو بازگشت شاه از آنمایه سیم که آورده بود خشنود شد و از آنکه موزه دوزی را چندان مایه هست که بهنگام نیاز میتواند چنین مایه ای بدیگری واگذارد ، بخود بالید. لیکن چون آرزوی کفشگر را دریافت ، آنرا نپذیرفت و گفت اگر بازارگان بچه ای فرهنگ بیاموزد و در جرگه ی دبیران درآید و به درگاه شاه راه یابد، مرد نژاده که از خاندان دبیر انست، بیکار و تباه شود و خوار و زبون گردد و بر ما نفرین رود. آنگاه بفرمود تا آن سیم و زر که از کفشگر آورده بودند، هم در حال نزد او باز بردند.


این روایت را فردوسی در شاهنامه آورده است و اگر در جزئیات آن جای تردید باشد. ولی بهر حال از آن بدرستی بر می آید که تنها چیزی که در نزد دولت ساسانی اهمیت تمام داشته . تفاوت مراتب بوده است و البته جز در مواردی نادر آنهم به فرمان شاه، ممکن نبوده است کسی از درجات پایین ، به مراتب بالا راه یابد. بطوریکه دیدیم، پیشه وران در شهرها و کشاورزان در روستاها پست ترین طبقات بشمار میرفتند و طبقه ی و استریوشان خوانده می شدند. طبقه ی دبیران که کارکنان سازمانهای دولتی بشمار میرفتند، از آنها برتر بودند. ارتشتاران یعنی اهل سپاه بر این دو طبقه مزیت داشتند. اما طبقه ای که بر بالای همه ی این طبقات قرار داشت ، طبقه ی آذربانان بود که از روحانیان و موبدان تشکیل میشد و خاندان ساسانی نیز خود با آنها نسبت داشت. چنانکه دیدیم، در جامعه ی ساسانی میان این چهار طبقه فاصله وجود داشت و جز در موارد بسیار کم، هیچگاه ممکن نبود کسی از طبقه ی فروتر به طبقه ی برتر انتقال و ارتقاء یابد. بدیهیست جامعه ای که با چنین وضع و حالی دست بگریبان بود هم خود را از تدبیرو کاردانی افراد مستعد که محکوم به رکود و در جازدن بودند محروم میداشت و هم از بی کفایتی و ناشایستگی کسانی که بسبب وضع طبقاتی و نه جوهر ذاتی و تقدم در فضل و دانائی متصدی مراتب و مقامات میشدند، زبان بسیار میدید. علاوه بر این، کیفیت مزبور به پرورش هر چه بیشتر افراد ناراضی در داخل طبقات اجتماع دامن میزد .


طبقه ای که بیش از همه در کارها دخالت میکرد و دانسته یا ندانسته در جهت ویرانی و نابسامانی ملک و اوضاع آن کمک میکرد ، طبقه ی روحانیان و مو بدان بود - که نسب به منوچهر پادشاه باستانی ایران میرسانید . آئین زرتشت که بر اساس خوش بینی، کوشش و عمل مبتنی بود . در پایان روزگار ساسانیان از عقاید و افکار تازه ای مایه گرفت تحت تأثیر دین عیسی به تمایلات زاهدانه و خشکه مقدسی گرایش یافت و با نفوذ پذیری از آراء زروانیه بسوی جبر و تقدیر میل کرد. علاوه بر این ، آئین مزدک تیشه به ریشه ی روحانیون و نجبا و اشراف زد و برای مدتی طولانی ، ایرانرا آشفته ی هرج و مرج و زورگوئی کرد طبقه ی محروم به زور و عنف وارد خانه های مردم شده دارائیشان را تاراج و به ناموسشان تجاوز میکردند. قباد که از دست روحانیان و اشراف به ستوه آمده بود، خود به دین مزدک پیوست و این پیوستگی بر گسترش هر چه بیشتر آشوب و هرج و مرج دامن زد. انوشیروان مزدکیان را سرکوب و تار و مار کرده خانه های مصادره شده ی نجبارا به وارثان آنها داد، و این خود مورث هرج و مرجی تازه بود. بطور خلاصه با پیدایش عقایدمانی و مزدک و زروان تعالیم سه گانه ی زرتشت یعنی پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک به طاق فراموشی سپرده شد و چای خود را به دعاوی ادیان و مذاهب دیگر و اختلافات ناشی از برخورد عقاید و آراء داد.


باید بر این همه این نکته را افزود که تیره بختی ایرانیان از زمان خسرو پرویز بود که کارهایش از بلاهت و غرور و نخوت مایه میگرفت و بدیهیست کارهایی که از این دو خصیصه ی ناپسند سرچشمه گیرد، جز تباهی و ویرانی نتیجه ای نخواهد داشت اگر خسرو پرویز به همان مقدار سرزمینی که پدست آورده بود بسنده میکرد و تقاضای هراکلیوس را در مورد بستن پیمان آشتی می پذیرفت مردم ایران از رفاه بیشتری برخوردار میشدند بعبارت دیگر اگر خسرو پرویز از درایت انوشیروان برخوردار بود و بجای جهانگیری به جهانداری میپرداخت ، پادشاهان پس از او به چنان سرنوشت شومی دچار نمی شدند، یعنی هر سال شش تن از آنها سربه نیست نمی گشتند. از یکسو خسرو پرویز و شیرویه مردان کارآمد را از میان برداشتند و از سوی دیگر در همان هنگام که خالد بر ایران هجوم آورده بود، نجبا و روحانیون بجای تقویت شاه او را روانه سرزمین نیستی میکردند. سرداران شجاع و غیرتمند ایران که حافظ و نگاهبان مرزهای این کشور پهناور بودند چگونه میتوانستند در برابر قبایل تازه نفس حادثه جو و بیباک که برای رسیدن به هدفی مشخص خود را به آب و آتش میزدند پایداری کنند، در حالیکه پادشاهانشان با فاصله های کوتاهی دو ماه به دو ماه بقتل میرسیدند و بی نظمی و هرج و مرج حاکم و فرمانروای واقعی ملک بود. و اینها همه تیشه هایی بود که از پیش ریشه های عظمت، شوکت، قدرت و ثبات کشور را سست کرده بود و کافی بود بادی تند بوزد تا این درخت کهنسال و ریشه دار با همه ی شکوه ظاهری و ستبری چشمگیرش سرنگون گردد.


علل شکستهای پی در پی ساسانیان از اعراب

جنگ قادسیه


نبرد قادسیه نخستین جنگ بزرگ ایران و عرب است که در سال چهاردهم هجری بوقوع پیوست . قادسیه نام قریه ای بود که در پانزده فرسنگی شهر کوفه در عراق قرار داشت . این نبرد تاریخی چهار روز به درازا کشید که روزهای اول و دوم و سوم آنرا بترتيب ارمات ، اغواث و عماس نامیده اند .


در نخستین روز نبرد، پیروزی از آن ایرانیان بود، چه اسبان عرب از پیلان جنگی ایران وحشت داشته از آنها میرمیدند. روز دوم از شام نیروئی به یاری اعراب شتافت و سواره نظام ایران شکست خورد.

در سومین روز نبرد قعقاع بن عمر و فرمانده لشکر امدادی شام با نیزه چشم پیل سپید را کور کرد و بدنبال او سایر اعراب به اقدام مشابه دست زدند. پیلان با دریافت این ضربات بعقب برگشته در سپاه ایران اغتشاش و بی نظمی بوجود آوردند. شب روز چهارم مسلمانان به دسته های متعدد تقسیم شده بر سپاه ایران شبیخون زدند و از استراحت آنان جلوگیری کردند. این شب را لیلة الهرير نام نهاده اند زیرا در این هنگام عربها برای ترسانیدن ایرانیان به تقلید صدای سگ و شغال پرداختند. روز چهارم نبرد سختی در گرفت و در عین حال تند بادی از جهت مقابل سپاه ایران وزیده خاک میدان نبرد را به چشم ایرانیان ریخت و از هم پاشیدگی بزرگی در صفوف آنان بوجود آورد. اعراب فرصت را غنیمت شمرده قلب لشکر ایران را مورد شدیدترین حملات خویش قرار دادند. تخت رستم بر لب رودی مستقر شده بود و چتری بر بالایآن تخت سایه می افکند باد آن چتر را برداشته در آب انداخت و رستم ناگزیر از تخت بزیر آمده در سایه ی شتران پناه گرفت . عربی بنام هلال بن علقمه خود را به شترهای مزبور رسانده بقصد تاراج بنداز بار حیوانات مزبور برگرفت و بارها در نتیجه ی پاره شدن بندها بزمین افتاد . اتفاقا" یکی از این محموله ها بر پشت رستم فرو آمده ویرا مجروح ساخت. رستم برای رهایی نهفت عرب و پیشروی بسوی ایران آن تخت سایه می افکند.

یاد آن چتر را برداشته در آب انداخت و رستم ناگزیر از تخت بزیر آمده در سایه ی شتران پناه گرفت. عربی بنام هلال بن علقمه خود را به شترهای مزبور رسانده بقصد تاراج بنداز بار حیوانات مزبور برگرفت و بارها در نتیجه ی پاره شدن بندها بزمین افتاد. اتفاقا" یکی از این محموله ها بر پشت رستم فرو آمده ویرا مجروح ساخت. رستم برای رهایی جان خود را در نهر العتيق افکند هلال بدنبال رستم در شهر جسته او را دستگیر ساخت و در ساحل به هلاکت رسانید. آنگاه بر تخت رستم ایستاد و فریاد برآورد : " سوگند به پروردگار کعبه که رستم را بقتل رسانیده ام. سپاهیان ایران با شنیدن این خبر هراسان خود را به رود افکندند و هزاران نفر از آنان در آب غرق شدند.


فتحی که بدینوسیله نصیب اعراب شده یک پیروزی قطعی بود و موجب گردید تا ایرانیان بکلی روحیه ی نظامیگری خود را از دست بدهند. در این نبرد درفش کاویانی یعنی پرچم مشهور ایران بدست دشمن افتاد بموجب روایتی ، ضرار بن الخطاب که پرچم مزبور را بدست آورده بود آنرا به سی هزار دینار فروخت، در صورتیکه بهای واقعی گوهرهای آن به یکصد و بیست هزار دینار سر می زد .

Opmerkingen

Beoordeeld met 0 uit 5 sterren.
Nog geen beoordelingen

Voeg een beoordeling toe
bottom of page